بچه که بودیم بیشتر جادههای
شهرستان خاکی بود.
نیمکتهایمان با زور جایِ
چهار نفر بود.
شیرهای آبها خراب بود.
چالههایِ شهر زیاد بود.
ساندویچها با نونِ پولکی و پیچیده
دورِ کاغذِ کاهی بود.
زنگهای خانهها سنتی بود.
توپهایِ بازی پلاستیکی و دولایه بود.
غروبها بساط سبزی پاک کردنِ
همسایهها داخلِ کوچه و آش پختن
به راه بود.
بازیها وسطی و هفت سنگ و
گرگم به هوا بود.
لباسها از بزرگ ترها به کوچکترها
منتقل میشد.
و اشتباه کردن با کتکِ بزرگتر همراه بود.
اما به جایِ همه شان آدمها سالم بودند.
«رفاقتها» ساده و یکرنگ بودند؛
دوستیها قابل اعتماد بودند؛
عشقها ریشه دار تر بودند؛
و دنیا خواستنی تر بود!
بازدید : 266
يکشنبه 24 آبان 1399 زمان : 20:37